loading...
گروه حلقه صالحین شهیدکباری پایگاه مقاومت امام علی(ع)شهرستان بشرویه
گروه حلقه صالحین شهید کباری بازدید : 93 چهارشنبه 02 اردیبهشت 1394 نظرات (1)

زندگینامه شهید امیر علی رفیعی

سوگند به عصر که همانا انسان زیانکار است . مگر افرادی که ایمان آورند و عمل نیکو انجام دادند و مردم را به رعایت حق و برد باری توصیه نمودند .              

قرآن کریم

 آن کسیکه که به حساب خویش رسیدگی کند سود می برد و آنکه در این کار غفلت کند زیان می بیند .                    امام علی (ع)

خواهر شهید از برادرش می گوید

پس از درود بی پایان به روان پاک بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران امام خمینی (ره) و پس از سلام و درود خالصانه ما به امام عصر (عج) و ولی امر مورد لطف قرار داده اید و از سروران و برادران ارجمند کمال تشکر را دارم . همانگونه که فرموده بودیم درباره شهید امیر علی رفیعی مطالبی را بیان کنم شهید امیر علی در سال 1344 در زنجان دیده به جهان گشود و پس از طی مراحل طفولیت در دبستان واقع در خیابان صفا درس خود را ادامه داد و تا کلاس دوم راهنمائی بالا آمد . در سال 57 که انقلاب اسلامی به رهبری فرمانده کل قوا امام عزیزمان آغاز شد ایشان نیز از همان سال فعالیتهای خود را آغاز کرد . در سال 59 بود که از طرف بسیج زنجان عازم قم شد و در طی آموزش نظامی خود به جبهه اعزام گردید و از همان سال ایشان شیفته راه آقا امام حسین (ع) از خانه و زندگی را وداع کرده و هرچند یکبار به مرخصی می آمدند . او چند بار مجروح شد و حتی مجروح شدن خود را از ما پنهان می کرد .

خصوصیات اخلاقی برادر شهیدم

در یک کلام بگویم واقعاً چراغی بودند و ما در روشنی او زندگی می کردم و مانند شمعی که از روشنایی او می شد استفاده کرد . امیر دسته گلی بود خداوند برای خودش چید همیشه یار و یاور خواهرش بود . در برذابر مصائب و مشکلات فردی بردبار بود . البته در اینجا از استقامت و صبر امیر که موجب شگفتی بود : یادم هست که یکسال قبل برادر بزرگم ولی محمد رفیعی که به فیض شهادت نائل آمدند ایشان پیراهن مشکی به تن نکرد و ما را نیز به صبر و بردباری هدایت می کرد جز در برابر عظمت پروردگار واحد و یکتا از هیچ بیم و هراس نداشت اما در مورد نحوه شهادت به نقل از همرزمان و آشنایان که جهت بزرگداشت مجلس ترحیم به خانه ما تشریف آورده بودند بگویم . می گفتند در شب شهادت امیر را دوستانش داماد خطاب می کردند و در پاسخ دوستان همسنگرش با لبخند می گفت به همین زودی انشا ا... داماد خواهم شد .

در عملیات نصر 3 شربت شهادت را نوشید و بسوی معبود خود شتافت . ایشان وقتی به مرخصی طولانی می آمدند در اکثر مواقع به زیارت امام هشتم رضا (ع) و امامزاده داود می رفت و اگر فرصتی می شد به دیدار دوستان و اقوام می رفت . بسیار علاقه داشت که نماز را در اول وقت بجا اورد و چنان در نماز غرق می شد که گویا تمام وجودش از روحش جداست .

بیشتر به حفظ حجاب ، امانتداری تقوا توصیه می کرد و در مورد مال و منال دنیا اینچنین بیان می کردند . انسانی که از جان شیرین خود در راه دفاع از اسلام و ناموس ملت خود گذشته و در راه بنیانگذار مکتب شهادت حضرت ابا عبدا... حسین قدم بر می دارد مال دنیا چه ارزشی دارد ؟ و هیچ ارزشی و پاداشی بالاتر از ارزش و اجر معنوی نیست . البته دیگر قادر به توصیف متانت و مظلومیت آن شهید نیستم . از خداوند متعال مسئلت دارم که مملکت اسلامی ایران را همیشه در برابر دشمنان سر بلند و موفق بدارد و شهدای جنگ تحمیلی را همراه با برادر شهیدم علی رفیعی با علی اکبر محشور گرداند و ما را ادامه دهنده راه آن شهیدان بدارد .

 

وصیتنامه شهید امیر علی رفیعی

پس اغز درود فراوان بر خمینی روح خدا و فرمانده کل قوا و سلام و درود بر شهدای صدر اسلام ، تا کنون و بخصوص 72 مظلوم کربلای حسین (ع) و سلام و درود بر 72 مظلوم کربلای ایران به سرداری مظلوم شهید دکتر بهشتی و سلام و درود بر شهدای به خون خفته انقلاب اسلامی ایران بخصوص شهدای به خون غلتیده جنگ تحمیلی و سلام و درود بر پیروان راستین امام امت ،« جنگ ، جنگ تا رفع کل فتنه از عالم»

سلام علیکم جمیعاً . انسان بیهوده آفریده نشده و در آفرینش انسان هدفی بس بزرگ در کار است و آن انتخاب راه حق از میان تمام راهها و بندگی و تسلیم خدا از میان تمام انواع بندگی ها و تسلیم هاست .

برای آنکه انسان در هدفش موفق شود تمام امکانات طبیعی را برای او قرار داده ایم و همه چیز را مسخرش نمودیم .

به او هشدار دادیم که کار نیک و بد در هر شرایط به هر مقداری که باشد مورد حساب و مد نظر قرار می گیرند .

انسان در گرو عمل خویش است . حتی از گوش و چشم و دل انسان از شنیدنی و گفتنی و مال و فکر کردن باز پرسی می شود . و خداوند پاداش نیکو کاران را ضایع نمی کند و این جواب خداوند بوسیله پیامبران است ای خدای مهربان و بخشنده از تو سپاس گزارم که این لیاقت را هم به  من دادی و مرا جزء بندگان خوب و بهشتی خود قرار دادی که چنانچه از میلاد پیامبران و امامان معصوم تا یازده امام که همه اینها شهید شدند و از قرنها پیش هم همچنان این میهمان پذیری تو ادامه دارد .

من با ایثارگران پاسدار و بسیج آشنا بودم هنگام عملیات این عیزان عاشقانه و مظلومانه با شوق و ذوق آرزوی پیروزی و شهادت می کردند و می گفتند : از ما بدی دیدی ببخش و حلالمان کن آری عزیزان اینها می دانستند از کجا آمدند و به کجا خواهند رفت . فردای آن روز میدیدی همین افراد شهید شدند . بله اینها خودشان می دانند کی هستند و کی خواهند رفت و میهمان چه کسی هستند ولی ظاهر نمی کردند شما عزیزان مزار شهدا را بنگرید و تماشا کنید الان دارم این وصیتنامه را می نویسم مدتی است که مکروهات غیبت و حرام را ترک کرده ام و کارهای حلال و خداپسندانه را انجام می دهم حالا در خودم احساس چیزی را می کنم و خودم هم شوق و اشتیاق فراوانی دارم . خدا خدا می کنم که خدایا گناهکارم حالا گناهکارم ای خدا تو توبه پذیر و مهربان هستی .گناه مرا هم عفو کن و اگر مصلحت میدانی شهادتت را در راهت نصیبم گردان . همه خواهند رفت . روز جزا فرا خواهد رسید ای خدا می ترسم بمانم گناهانم زیاد شود و مهر بر قلبم زنی و کور شوم دیگر بیچاره می شوم دیگر به چه کسی پناه ببرم ؟ دردم را با چه کسی بگویم ؟ و با کی صحبت کنم ؟ پس تا گناهم بیشتر نشده این میهمان حقیر و عاشق شهادتت را به درگاهت بپذیر . چنانچه سایر شهدا را پذیرفتی . و الان در بهشت زنده هستند و ملائکه دور آنها می چرخند . ای وای بر ما که قرآن چه می فرماید ؟ ما غافل هستیم  . ای آنانکه ایمان آوردید غافل نگرداند شما را اموال شما و نه اولاد شما ، از فکر خدا و هر کسی این فکر را بکند پس ایشان زیانکارانند و انفاق کنید از آنچه روزی داده ایم شما را پیش از آنکه بیاید یکی از شما را مرگ پس گویند ای پروردگارا من اگر پس و عقب انداز مرا تا مدتی پس صدقه بدهیم و بشوم از نیکان و هرگز پس نیندازد خدا نفسی را هرگاه بیاید مدت او و خدا آگاه هست به آنچه می کنید .              سوره منافقین آیه 11-8

و ای خدای بزرگ از تو سپاسگزارم که چون زیستن را به من آموختی و ای عزیزان و ای برادران و خواهران آیا مرگ نیست ؟ بله مرگ هست برای هر بشر که خداوند متعال هر چه بخواهد در سرنوشت بنده اش تغییر و تحول می دهد و می داند کی زنده کند و کی بمیراند و کی داخل آتش و کی وارد بهشت کند ؟ بلاخره جای هر انسانی پس از مرگ قبر است همانقبر تنگ و تاریک و بلاخره یک روز هم همه در انچا خواهند خوابید . آیا دریاها آسمانها آفتاب و مهتاب انسانها گیاهان کره خاکی این دنیا موجودات خوردنیها و آشامیدنیها خود بخود بوجود آمده اند ؟ خیر با اراده و قدرت الهی است البته اینها را که نوشتم فیلسوف و متفکر نیستم و منظور پند و نصیحت نیست .

اگر قبول کنید من حقیر ترین و کوچکترین برادر شما هستم امیدورام که آنان که از من بدی دیدند حلالم کنند. و اگر کسی طلبی از من دارد که من نمی دانم از خانه و از پول خودم بگیرد . امیدورام در راه خدا باشیم و کم کاری نکنید .

آخر ، باز گشت بسوی خداست .آقا امام زمان (عج) هم اعمالمان  را نظاره می کند . خدایا این رهبر همیشه مبارز را تا ظهور حضرت مهدی نگه دار . ای مردم دلاور پیام شهیدان کربلای حسینی را که در عراق خفته اند و شهدای کشور خونین ایران پیامشان اینست که از اسلام دست بر ندارید و همیشه از حق مظلوم دفاع کنید و از امام امت دست بر ندارید وحدت کلمه را حفظ کنید در راهپیمائیها شرکت نمائید . و در عزاداری حضرت ابا عبدا... الحسین (ع) شرکت جوئید .

پشتیبان معلولیت حزب ا... و در خط امام و با تقوی باشید به دشمنان اجازه ندهید به صف فشرده شما راه یابد بلی پیامشان این است که ذکر شد . ای دشمنان داخلی و خارجی ای منافقین کور دل ای مستکبرین و ای گران فروشان و ای شایع کنندگان فساد به خود آئید شما نمی دانید هم در این دنیا و هم در آخرت ذلیل هستید . به خود آئید تا دیر نشده توبه کنید و خداوند توبه پذیر است باید ببخشید که صحبت طولانی شد . از خانواده خود بخصوص از مادرم می خواهم اصلا گریه و زاری نکنید مانند سایر خانوداه های معظم  شهدا دلیرانه و خوشحال از میهمانان پذیرائی کنید . آنروز برای من عید و تولد است از سایر وابستگان تقاضا دارم صبر را پیشه کنند و حافظ خون شهدای اسلام باشند و باعث آبرو ریزی نشوند . ای مردم شهید پرور و ای امت بزرگ پیام من ناقابل اینست که امام را تنها نگذارید اسلام آخرین دین خداست و حنیف است شما با خدا باشید و خدا هم با شما است .

مختصری از زندگی نامه شهید امیر علی رفیعی

شهید امیر علی رفیعی فرزند حاج اسماعیل رفیعی شماره شناسنامه 625 صادره از زنجان در سال 1344 در زنجان خیابان صفا پشت بیمارستان شفیعه

کوچه اول پلاک 28 شد و دارای مادری است که یکی ذاکرین  جاذبین در بار با عظمت ابا عبدالله الحسین (ع) می باشد و پدرش کشاورز زحمت کش در روستای سجاس می باشد شهید امیر علی رفیعی دوران ابتدایی را با موفقیت به پایان رسانید و

سپس در کلاس راهنمایی مشغول تحصیل گردید وی از طفولیت به کارهای جنگی علاقه کامل داشت و اکثراً تمرینات با پدرش انداختن تفنگ کوچک پلاستیکی انجام می داد تا اینکه در نزدیکی های انقلاب که مردم در تظاهرات شرکت می کردند وی یکی از شرکت کنندگان در تظاهرات بود یک روز که در مسجد ولی عصر مشغول گوش کردن به سخنرانی های رضوانی بود گارد به مسجد ریخت که اکثر مردم را متفرق ساخته بودند ولی در زیز زمین مسجد پنهان شده بود در اوایل انقلاب با شور شوق تمام در پایگاهها شرکت می نمود تا اینکه جنگ ایران و عراق شروع شد که وی به آرزوی خودش رسید و عازم جبهه شد که در اکثر عملیتها  در جبهه بوده است و پس از مدتها خدمت در پناه یکی از اعضاء فعال رده بالای لشگر محمد رسول الله بوده است وی در طول مدت طولانی که در جبهه ها بود هر وقت به مرخصی می آمد فقط لباس مخصوصی داشت به رنگ سفید که مشغول عبادت شد  وبه دنیا و مال دنیا اهمیت نمیداد و قبل از پایان مرخصی چون عشق جبهه در سرش بود سریعاً مراجعت می کرد که در 24 سالگی در سال 1366 در عملیات نصر 3 به درجه شهادت نائل گردید در مراسم عزاداری وی که از فرماندهان لشگر محمد رسول الله از تهران منزل شهید تشریف آورده بودند خاطرات جالبی از وی تعریف می کردند او را یکی از فعالترین آن لشگر تعرف می کردند اشان می فرمودند شهیدامیر علی رفیعی در جنگ تن به تن با عراق ها پیروز شد و هر وقت که زخمی می شد اهمیت نمی داد و مجدداً با قوای بیشتری مشغول جنگ می شد .شهید امیر علی رفیعی نامزد داشت که قرار بود به خانه بیاورد ولی قبل از آوردن به خانه به درجه شهادت نائل گردید این بود مختصری از زندگی شهید امیر علی رفیعی

 

 مصاحبه با مادر شهید امیر علی رفیعی

او را سربازیش را در تهران تمام کرد ولی به خانه نیامد به تهران رفتیم و در آنجائی که خدمت می کرد پرسیدیم چرا امیر علی به خانه نیامده گفتند آنها 3 ماشین رفتند نمی دانیم به کدام شهر حدود 2 ماه نامه او نیامد یک روز برگشت گفت که مادر جان سرم شلوغ بود اینطور وارد کار شدم سربازیم که تمام شد در آنجا ماندنی شدم پرسیدم آنجا مجاست گفت پاسدار خانه است بعد از آن هر ماه نامه میداد و 3 یا 4 ماه یکبار خودش می امد حقوق سایر بچه های زنجان را به او دادند تا به او بدهد وقتی می آمد اول حقوق آنها را می داد بعد به خانه می آمد . در جبهه که زخمی می شد او را می آوردند بعد از چند روز درمان وقتی که بهبودی می یافت دوباره به جبهه می رفت آخرین دفعه گفت مادر جان می دانم که دیگر نمی توانم بیایم به گفته خدا و به فرموده پیامبر من می دانم که بر نمی گردم نامزد مرا رد کنید من هم در جوابش گفتم فرزندم مرا به عاقبت (آخر خوش) رساندی اینقدر چشمهایم را به راه دوختم و  خدا و پیامبر و امام را صدا زدم جواب آخر من این شد رفت و 5 روز بود که حمله شهید شد در مورد حقوقش با من صحبت نمی کرد یکدفعه دیدم که سر و صورت او باد کرده گفتم امیر جان چرا سر و وصورتت باد کرده گفت آب هوا به من نمی افتد به خاطر اثر زخم بود پرده اتاق را می انداخت و به بدنش دارو می زد به روح خودش قسم صبحها بلند می شد و وقتی صدای قرآن بلند می شد همسایه ها می آمدند و می گفتند چشمت روشن امیر آمده در حیاط می نشست و با قرائت می خواند کتابهایش را ملا ها آمدند و به قم  بردند.

 

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط امین در تاریخ 1394/03/14 و 14:53 دقیقه ارسال شده است

ایشوون عموی من هستن خیلی دوستش داشتم هیففف از پیشمون رفتن


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    ویگاه مارا چگونه ارزیابی میکنید ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 55
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 45
  • آی پی دیروز : 36
  • بازدید امروز : 46
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 156
  • بازدید ماه : 156
  • بازدید سال : 1,743
  • بازدید کلی : 13,118